محمدمحمد، تا این لحظه: 9 سال و 7 ماه و 7 روز سن داره

خاطرات جوانه زدن پسر نابغه ام محمد

پنج ماهگی عشق من

عکس های اتلیه محمد(اتلیه ابرنگ) پی نوشت: در این روزها اصلا یادم نمی اید گذشته درذهن من مصدری داشته اصلا یادم نمیاید کی بافته شده م فقط یادم میاد خدای باقنده ام،خدای روز وشبم محمد نازنینم رو همچون گره به تارو پودم رست.. از دار قالی زندگی من رو بالا برد بافته شدم و شدم یک پارچه به نام انسان گویا بدون محمد عزیزم نخ نمایی بیش نبودم. ممنون شازده شوارکار قصه های شبانه ام ممنون که به من جان دادی . ممنون. مادرت آرزو ...
19 ارديبهشت 1394

چهارماهگی شازده

برکت خدا همین جاست. خدای من همین جاست. همینجا تو دستای همسرم.همینجا بین عروسک های پسرم. خدای من همین جاست .تو مهربونی شوهرم. تو نگاه پسرم. خدای من تو قلب من است. همون قلبی که به خاطر وجود این دو مردهمیشگی زندگی ام می تپد. همین نزدیک ها خدایم شوهرم و پسرم در پناهت. ...
19 ارديبهشت 1394

سه ماهگی محمد عزیزم

پی نوشت: پسرم شب_هر شب من دیشب ،تو رو به  گهواره ی ستاره ای دوختم تا صبح نشی. تو رو بوییدم، تو رو نگاه کردم برای فرار از هزاران فکر وخیال به تو اندیشیدم پسرم اتاق تو برای من یعنی ارامش ....بوی تو یعنی ثانیه های زندگی ام.   ...
19 ارديبهشت 1394

دوماهگی آقا محمد

  پی نوشت:مادری من یه حس نابه یه حس عجیب تو دنیای واقعی. یه نقطه سر خط . یه شروع نو. یه آب گوارا. مادری من قاعدتا حس نیست. یه ایمانه ...یه نیرو ..یه کشش. پسرم .. مادرانه فدای تک تک مویرگهای بدنت نذرهایم به پای بیست انگشتانت. نذرهایم همه و همه برای خدایی که تو را به من دادو برای من زندگی را معنا کرد. نوشته مامان ارزو در اتاق محمد درحالی که محمد یه خواب عمیق رفته ومامان منتظره تا بابا از سربازی بیاد.       ...
18 ارديبهشت 1394
1